تولد مامان زهرا ...
دیروز تولدم بود ... دیروز سی و دو ساله شدم ... خیلی خوشحالم که دهه چهارم زندگیم رو با تو سر میکنم عزیزم ! هنوز پام تو گچه و این مساله متاسفانه من رو خیلی عصبی و کلافه و زودرنج کرده ... به مناسبت تولد من اول با بابایی رفتیم قنادی تینا و یه کیک کوچولو شکلاتی و شمع خریدیم (بابایی یک شاخه گل رز ماتیکی هلندی خیلی خوشگل هم مثل همیشه برام خریده بود) و بعد هم رفتیم لشگرک همون رستورانی که من و باباییت اولین باری که رفتیم اون ورا رفتیم ،رستوران سرخوشه ... آخه همیشه اونجا نمیریم که خیلی برامون تکراری نباشه ،شاید سالی ۵-۴ بار ،همیشه وقتی وارد این رستوران میشم هیجان همه وجودم رو میگیره ،انگار که هنوز بار اولمونه میریم ... خیلی خوش گذشت ...